ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 |
دو دوست با پای پیاده از جاده ای در بیایان میگذشتند. آن دو در نیمه های راه بر سر موضوعی دچار اختلاف نظر شدند و به مشاجره پرداختند و یکی از آنان از سر خشم، بر چهره دیگری سیلی زد. دوستی که سیلی خورده بود سخت دل آزرده شد، ولی بدون آنکه چیزی بگوید بر روی شن های بیابان نوشت: «امروز بهترین دوست من، بر چهره ام سیلی زد.» آندو در کنار یکدیگر به راه خود ادامه دادند تا آنکه در وسط بیابان به یک آبادی کوچک رسیدند و تصمیم گرفتند قدری بمانند و در برکه آبتنی کنند. اما شخصی که سیلی خورده بود در برکه لغزید و نزدیک بود غرق شود، که دوستش به کمک شتافت و نجاتش داد. او بعداز آنکه از غرق شدن نجات یافت، بر روی صخره سنگی نوشت: «امروز بهترین دوستم جان مرا نجات داد.»
دوستی که یکبار بر صورت او سیلی زده و بعد هم جانش را از غرق شدن نجات داده بود پرسید: «بعد از آنکه من با حرکت قبلم ترا آزردم، تو آن جمله را بر روی شنهای صحرا نوشتی، اما اکنون این جمله را بر روی صخره سنگ حک کرده ای، چرا؟»
دوستش در پاسخ گفت: «وقتی که کسی ما را میآزارد، باید آنرا بر روی شنها بنویسیم تا بادهای بخشودگی آنرا محو کند، اما وقتی که کسی کار خوبی برایمان انجام میدهد، ما باید آنرا بر روی سنگ حک کنیم، تا هیچ بادی هرگز نتواند آنرا پاک نماید.»
وبلاگتون رو دیدم .بسیار جالب و پر محتوا بود. میخواستم با همدیگه تبادل لینک کنیم. برای این کار لطفا آدرس وبلاگ من رو در وبلاگتون بزارید سپس به من خبر دهید تا متاقبلا این کار رو انجام دهم . با آرزوی موفقیت. ضمنا با نام زیر 18 ممنوع وبلاگ ایشان رو سیو کنید.
ای گل تازه که بویی زوفا نیست تو را خبر از سرزنش خار جفا نیست تورا
رحم بر بلبل بی برگ و نوا نیست تورا التفاتی به اسیران بلانیست تورا
ما اسیر غم و اصلاً غم ما نیست تورا با اسیر غم خود رحم چرا نیست تورا
فارغ از عاشق غمناک نمی باید بود جان من این همه بیباک نمی باید بود
همچو گل چند بروی همه خندان باشی همره غیر به گلگشت گلستان باشی
هرزمان با دگری دست به گریبان باشی زان بیندیش که از کرده پشیمان باشی
جمع با جمع نباشد و پریشان باشی یاد حیرانی ما آری و حیران باشی
مانباشیم که باشد که جفای توکشد به جفاسازد و صد جور برای تو کشد
شب به کاشانه اغیار نمی باید بود غیررا شمع شب تار نمی باید بود
همه جا با همه کس یار نمی باید بود یار اغیار دل آزار نمی باید بود
تشنه خون من زار نمی باید بود تا بدین مرتبه خونخوار نمی باید بود
من اگر کشته شوم باعث بدنامی توست موجب شهرت بی باکی وخودکامی توست دیگری جز تو اینهمه مرا آزار نکرد جزتو کس در نظر خلق مرا خوار نکرد
آنچه کردی تو به من هیچ ستمکار نکرد هیچ سنگین دل بیدادگر این کار نکرد
هیچکس این همه آزار من زار نکرد
گربه آزردن من هست غرض مردن من مردم ، آزار مکش بهر آزردن من
جان من سنگدلی دل به تو دادن غلط است
بر سرراه تو چون خاک فتادن غلط است
چشم امید به راه تو نهادن غلط است
روی پر گرم به راه تو نهادن غلط است
رفتن اولاست ، زکوی تو،فتادن غلط است
جان شیرین به تمنای تو دادن غلط است