والفجر8
§ بچه های گردان ها که برای غواصی آموزش می دیدند، به آب اروند هم می زدند؟
در آموزش غواصی در بهمن شیر، بچه های اطلاعات را سپرده بودم که ناب ترین بچه ها را از میان هر گردان انتخاب کنند، ما 3 تیپ داشتیم و دوازده گردان، آموزش خاص برای برخی ها نبود، همة بچه هایی که برای غواصی انتخاب شده بودند را آموزش می دادیم، بیکار هم بودند، آنها را در آب می انداختیم، در شب و یا در باران آنها را به آب می انداختیم، البته در مدت یک ماه و نیمی که من نبودم، شاید شهید طوسی این بچه ها را به اروند برده و برگردانده باشد، اطلاعی در این زمینه ندارم، ولی من هیچ کسی را نبردم. همزمان که داشتیم در بهمن شیر آموزش غواصی می دادیم، سد دز هم لشکر های دیگرمثل: لشکر هایی مثل لشکر7 ولیعصر و علی بن ابیطالب(ع)، امام حسین (ع) و هر لشکر که از ما تقاضا می کرد، لشکر فجر هم از ما تقاضا کرده بود که اینها را ما آموزش غواصی می دادیم. یعنی بچه های ما همه جهت کار می کردند و معروف شده بودند. هم از نظر کاری و هم از نظر اطلاعات، همه از ما کمک می گرفتند. حتی برای شناسایی در عملیات کربلای 5 سردار فضلی[1] آمد دنبالم و گفت: پاشا، به من نیروی شناسایی بده تا ما فلان جا برویم. من آن موقع، سردار فضلی را نمی شناختم، گفتم شما را من نمی شناسم، برو فرمانده لشکرت را بگو بیاید. بعد دیدم می خندد و می گوید خودم فرمانده هستم، کمک کنید. گفتم چشم. در عملیات کربلای 5 که به آن می رسیم، بچه های لشکر های دیگر را آموزش می دادیم. متأسفانه یادداشت یا گزارشی برای خودمان تهیه نکردیم. توجهی به این چیزها نداشتیم.
§ از شناسایی اروند نکته ای مانده است که نگفته باشید؟
در مجموع، بچه های منتخب اطلاعات که برای آموزش غواصی و شناسایی گزینش شده بودند، تا قبل از شب عملیات حدود 160 بار از اروند عبور کردند، به طور میانگین از هر معبر [8 معبر] 10 بار اقدام به شناسایی شد که مجموع رفت و برگشت آن برای هر معبر 20 بار و برای جمع معبر ها 160 بار می شود، یعنی حدود هشتاد بار رفتند، هشتاد بار برگشتند، با احتساب 8 بار عبوری که در شب عملیات برای شکستن خط از این معبر ها انجام گرفت، در مجموع 168 بار از اروند توسط بچه های شناسایی اطلاعات عملیات، عبور انجام گرفت.
§ نحوه شکستن خط که در عبور آخر انجام گرفت، چگونه در سطح لشکر مورد بحث قرار گرفت؟
تقریباً حدود یک ماه تا یک ماه و نیم مانده به شب عملیات، کم کم نحوه شکستن خط، در جلسات مختلف مورد بحث قرار گرفت، محور این جلسات، شخص آقا مرتضی بود، شیوه آقا مرتضی، توجیه کامل تمام بچه ها در این زمینه بود، آقا مرتضی دسته دسته، گروهان به گروهان، گردان به گردان، بچه ها را جدا می کرد و برای آنها جلسات توجیهی می گذاشت، به صورت دسته جمعی هم این جلسات را برقرار می کرد و از تک تک شان می پرسید که می خواهید چه کار کنید؟ چه کار باید بکنید؟ کجا باید بروید؟ چگونه خط را بشکنید؟ کجا امتداد پیدا کنید؟ کجا با هم الحاق پیدا کنید؟ به طور کلی تمام مباحث مربوطه در این جلسات طرح می شد، شهید طوسی و تقی مهری بعنوان جانشین شهید طوسی در لشکر نیز در این جلسات توجیهی بودند، این یک تدبیر خوب فرماندهی بود که آقا مرتضی انجام داده بود، یعنی نظارت بر کار، یعنی برای فرمانده گروهان ها و فرمانده دسته ارزش قائل شدن.
§ شما هم در این جلسات، نظر خاصی داشتید؟
قصه همین جاست، در بحث نحوه شکستن خط اختلافات اساسی با آقا مرتضی داشتیم، آقا مرتضی ابتدا مطرح می کرد که باید مثلاً گروهان به گروهان خط را بشکنید، دوباره مطرح کرد که دو گروهانه خط را بشکنیم و گفت به صورت گردانی باید خط شکسته شود، در واقع اعتقاد داشت این حجم نیرو، بتواند با فشار به صورت موج زدن خط را بشکند، ولی اینجا، نقطه ای بود که بچه های اطلاعات دیدگاه خاصی داشتند و به صورت علنی و بلند، معترض شدند، شهید پور اسماعیل، شهید مهدی نصیرایی، شهید بهاور، شهید روستا، شهید مجید سعادتی، شهید مسعود خدادادی، شهید شیویی، شهید عرب که از بچه های اطلاعات بودند و در جلسات توجیهی گردانها، شاهد مباحث یاد شده بودند، اعتراضشان بلند شد که ما این وضعیت را قبول نداریم، آقا مرتضی اندکی مجاب شد و گفت پس از هر معبری، 22 نفر انتخاب بشوند و خط را بشکنند، مجدداً بچه های اطلاعات اعتراض کردند، شهید پور اسماعیل بلند شد و گفت من 22 نفره نمی برم. [ به خاطر اینکه] عبور اروند در شب عملیات که برای خط شکنی انجام می شد، در واقع از نظر مخفی کاری، در ادامه همان فرایند شناسایی قرار داشت و باید اصول کار رعایت می گردید، بچه های اطلاعات، اعتقاد داشتند، اقدام به شکل انبوه برای خط شکستن، ناقص تمام اصول اطلاعات است، دشمن کاملاً آگاه می شد و همه را به رگبار می بست، شهید پور اسماعیل در اعتراضش گفت ما باید مخفی برویم و دشمن را نابود کنیم و بعد دیگران از روی جنازه ما بروند، می گفت از «روی جنازه ما بروید!» شهید روستا می گفت، من قبول نمی کنم، 10- 12تا نیرو را بیشتر نمی برم، نهایتاً آقا مرتضی، نظر نهایی خودش را گفت که از هر معبر 18 نفر برای خط شکستن اقدام کنند، باز هم بچه های اطلاعت معترض بودند، البته طبیعی هم بود، کار شناسایی از اول تا آخر بر عهدة بچه های اطلاعات بود و من به طور مستقیم با آنها بودم، خودِ شهید طوسی هم بود و مسئول اطلاعات بود، ولی شهید طوسی بیشتر با آقا مرتضی بود و در حد جانشینی لشکر، کارهای لشکر را انجام می داد، بر این اساس بچه های اطلاعات حرف اول را می زدند، در هر حال خط شکستن هم به مانند بسیاری از امور دیگر به شکل طبیعی به گردن بچه های اطلاعات افتاد.
§ با همان بچه هایی که تا به حال با یکدیگر تمرین کرده بودید؟
بله، به اضافه اینکه از آقا مرتضی اجازه گرفتم از هر گردان یک نفر دیگر را انتخاب کنم، حدود ده پانزده نفر دیگر را انتخاب کردم تا جزء نیرو های اطلاعات شوند، آقا مرتضی گفت این ها دیگر جزء شما باشند و با شما کار کنند، با توجه به اینکه این افراد آموزش های گذشته را ندیده بودند، آنها را تحت آموزش های خاصی قرار دادیم و درست تا شب عملیات آنها را برای خط شکنی آماده کردیم.
§ تقسیمات نیروهای خط شکن چگونه انجام شد؟
این تقسیمات بر اساس همان 18 نفری که آقا مرتضی دستور داد انجام گرفت و خودِ شهید طوسی نیز آن را انجام داد، بچه ها از تقسیماتی که شده بود راضی نبودند، خودِ من اعتراض داشتم، محبی که الآن فرمانده اطلاعات نیرو ی زمینی است به من گفت که بچه های ما از این تقسیمات راضی نیستند، به این نتیجه رسیدیم که یک جلسه ای با شهید طوسی برگزار کنیم، به همراه محبی[2] و بشارتی،.... جلسه ای با شهید طوسی گذاشتیم، شهید طوسی گفت: پاشا چیزی که بسته شد، دیگر حرفش را نزن! من هم رو به بچه ها کردم، گفتم دیگر همین است.
§ بچه ها اعتراض نکردند؟
نکتة مهمی که اتفاق افتاد و آن اینکه، من جلسات محرمانه ام را با بچه ها همچنان دارم، در این جلسات، [از] نحوه ی خط شکنی [صحبت می شد] [ و من] از بچه هایی که قرار است خط شکن ما باشند، پرسیدم، شما چه می گویید؟ گفتم واقعاً شما یقین دارید که با تعداد کم خط را می شکنید؟ شهید روستا، شهید شیویی، شهید عرب،... هر کسی گفت که ما آنقدر یقین داریم و قلبمان گواهی می دهد که ما خط را می شکنیم، شهید می شویم و بچه ها عبور خواهند کرد، با اطمینان و یقین صحبت می کردند، گفتم، پس باید با یکدیگر اتحادی ببندیم، چیزی که می خواهید را من به شما اجازه می دهم، گفتم آقای پور اسماعیل چند تا نیرو می بری؟ گفت ده دوازده تا نیرو بیشتر نمی برم، گفتم به نام 14 معصوم 14 تا ببر، گفت باشد، [ البته] وقتی به پور اسماعیل می گفتم 14 تا نیرو باید ببری [یک متر] از زمین بلند می شد، می گفت: اینها چیه؟ 20 تا نیرو را من چه جوری ببرم؟ البته در شب عملیات از این 14 تا، 3 تا را کم کرد و با خودش نبرد، برای تمام بچه ها همین 14 تا را گذاشتیم، بعضی ها 12 تا و بعضی ها 10 تا بیشتر با خودشان نبردند، محور شهید پوراسماعیل به ده نفر هم رسید، فعلاً کسی از این تصمیم و چگونگی جابجایی نیرو خبری ندارد، شهید طوسی و آقا جواد، من بودم، شهید مرشدی بود و بشارتی، بشارتی هم خیلی سرش شلوغ بود، به همه گفتم مسئولیتش با من، هر کاری می خواهند بکنند با من می کنند، البته بعداً وقتی به فاو رسیدیم، سرِ فرصت من این قضیه را افشا کردم و به آقا مرتضی گفتم. آقا مرتضی مرا بوسید و گفت: «خب، کارت خیلی خوب بود، دستت درد نکنه.»
§ دلیل این همه اصرار برای کم کردن چی بود؟
از یک طرف، با وجود افراد زیاد ترس لو رفتن وجود داشت، از طرف دیگر بچه های اطلاعات اعتقاد داشتند هر چه کمتر، ولی با کیفیت تر، بهتر، به هر حال من این کار را کردم و اجازه اش را به مسئولین معبرها دادم، بعداً هم در فاو به آقا مرتضی گفتم.
§ چگونه فرصت کردید، هشت معبر را سرکشی کردید و این کار را انجام دادید؟
از قبل هم، هماهنگی ها شده بود، ولی معبر هشت نشد و حدود 15 یا 16 نفر را با خودشان بردند. [که در هر محور]5 - 6 نفر از بچه های اطلاعات بودند، جلودار، بچه های اطلاعات بودند، پشت سر آنها تخریب بود، به معبر که می رسیدند، تخریب می رود و معبر را باز می کند، جناح راست و چپ، آر پی جی زن،... هم مشخص می شدند، بچه های اطلاعات، خودشان تخریب هم بلد بودند، در شب عملیات، بچه های اطلاعات با خودشان آر پی جی هم برده بودند و آنها را به همراه اسلحه ها، تلفن ها،.... در نایلون قرار داده بودند و به همراه داشتند.
§ آیا پیش بینی شده بود که اگر، کسی دارد غرق می شود، یا بر اساس تلاطم جزر و مد آن شب، دیر رسیدند چه کار کنند؟
بله. به آنها گفتم که چنانچه کسی دارد غرق می شود، به عقب برگردد، غواصی بود دیگر، باید بر می گشتند، اتفاقاً در همان نیمه های راه این وضعیت پیش آمد، نمی دانم چرا بعضی ها در ابتدا جوگیر شده بودند که حتماً باید در گروه عبور برای خط شکنی قرار بگیرند، متأسفانه شنیدم بعضی از افراد اینگونه مطرح می کنند که گفته شده بود، چنانچه فردی دچار مشکل شد و در حال داد و فریاد است، دیگران او را در زیر آب نگه بدارند تا خفه شود! خداوند شاهد است که چنین بحثی نبود و اتفاقی نیز نیفتاده است، مهرعلی در تلویزیون مازندران این مسأله را مطرح کرد که به ما گفتند که چنانچه بچه ها داد و فریاد می کنند و یا حسین یا حسین می کنند، دهانشان را بگیریم، تو آب نگه بداریم تا خفه شوند و بعد ول کنیم، اصلاً چنین چیزی صحت ندارد، ما گفتیم چنانچه بچه هایی کم آوردند و احساس خطر کردند و آه و ناله سر دادند، دهانشان را بگیرید و آنها را به عقب انتقال بدهید و دیگر با خودتان جلو نبرید تا سر و صدا نکنند.
§ همان بچه هایی که موفق به عبور می شدند، امکان گم کردن مسیر وجود نداشت؟
بله، وجود داشت، شب عملیات، آقا مرتضی، در آخرین جلسه، مسایل را تشریح کرد، شهید طوسی نیز مطالب خود را تشریح کرد، نوبت به من رسید یک نکته اساسی را مطرح کردم، گفتم: برادرهای عزیز: شما اروند را عبور می کنید و به آن طرف می رسید، حالا شاید به جایی که رسیدید، معبر شما نباشد که حق ندارید دنبال معبرتان بگردید، هر جا رسیدید همان جا معبرتان است، چون دیگر وقت ندارید که دنبال معبر بگردید، هر جا بروید، همین میله هشت پری و سیم خاردار است که باید باز شود، در شب عملیات، دقیقاً همین مسأله نیز پیش آمد، شهید پوراسماعیل که مسئول معبر یک بود و شهید روستا که مسئول معبر دو بود، به اشتباه به معبر همدیگر رسیدند که حدود 30 متر فاصله بیشتر نداشتند، بعداً به من گفتند که آنجا گفته ی شما یادمان آمد که هر جا رسیدند، همان جا معبرتان است، دنبال معبر نچرخید.
§ بچه ها، کنار ساحل قرار گرفته اند، در اینجا نکته ای هست که بفرمایید؟
شب عملیات شد، با بچه ها در کنار ساحل قرار گرفتیم، بشارتی هم کنار ساحل بود، آقا مرتضی آمد و تک تک بچه ها را تفقد نمود، سرشان را دست می کشید و می گفت امام زمان جلودار شماست و آنها را ترک می کرد، اینکه امام زمان جلودار بچه هاست، معروف شده بود، در طول مدتی که بچه های اطلاعات در سنگرها، در روزهای جمعه، روز های خاص، برنامه های عزاداری، مداحی، سینه زنی، و مراسم دعا را انجام می دادند، شهید مهدی نصیرایی با جمله های زیبا و قشنگ خود، روح آنها را نوازش می داد و می گفت، بچه های اطلاعات، جلودار شما امام زمان(عج) است، بچه های غواص، جلودار شما امام زمان هست. قبلاً گفتم که همه بچه های اطلاعات در زمان شناسایی طناب داشتند، این طناب ها، 14تا گره به نام 14 معصوم (ع) داشت، یا به هر تعداد گره ای که می بستند، تفاوتی نداشت؛ تمام بچه های غواص، گره جلو را دست خودشان حلقه نمی زدند و می گفتند این جلودارش امام زمان(عج) است، متأسفانه الآن در صحبت بعضی از فرماندهان عزیز [سردار کمیل، سردار مرتضی قربانی...]، خط شکستن تمام این هشت معبر را به یک فرد خاصی نسبت می دهند که درست نیست! این نکته ای بود که پیش از هر کس شهید نصیرایی تذکر داده بود، جلودار بچه ها امام زمان(عج) بود.
§ خط شکنی، برای بچه ها خیلی مهم بود؟
خیلی ها، دلشان می خواست که خط شکن باشند، خاطرات آن لحظات فراموش شدنی نیست، مجردها، متأهل ها را مانع می شدند، به شوخی به آنها می گفتند: خجالت نمی کشید، زن دارید، باز هم می خواهید دنبال حوری بروید؟ از این طریق می گفتند که باید ما مجرد ها برویم، به شوخی، حرف و استدلال خودشان را مطرح می کردند، شهید مسعود خدادادی را دیدم، یک گوشه ای دارد گریه می کند، گفتم: چی شد؟ گفت، من همشهری تو هستم[البته نامزدش، گرگانی بود]، ادامه داد که من اینقدر عرضه ندارم که مرا برای خط شکنی بفرستی؟ چرا بچه های دیگر را فرستادی! گفتم، باشد پسرجان، تو هم برو؛ تازه نامزد گرفته بود، محمد مرشدی تازه ازدواج کرده بود، شهید مهدی نصیرایی، فکر می کنم، تازه نامزد گرفته بود، خیلی از بچه ها مجرد بودند، باور کردنی نبود که بچه ها اینگونه بیایند و در رابطه با شهادت، از یکدیگر سبقت بگیرند.
§ دشمن از سر و صدای شما متوجه چیزی نشد؟ جابجایی نفرات، تانکها،... شکی برایشان ایجاد نکرد؟
باید از آنها سؤال کرد، ولی سر و صدای آنچنانی بلند نمی شد، درختان خرمایی که ما را در برگرفته بودند و در سمت عراقی ها هم بود، خود به خود صداگیری می کردند، از سوی دیگر بزرگترین امنیت، هم برای ما و هم برای دشمن، خودِ اروند بود، باور کردنی نبود که از اروند عبور کنیم، باورشان نمی شد، اگر باور می کردند، به مانند هور، خط پدافندی شان را جدّی می گرفتند، آنها ما را دیده بودند، شلیک هم کرده بودند ولی جدی نگرفته بودند تصورشان همان وجود نیرو های ژاندارمری در سمت ما بود، ژاندارمری را هم نمی زدند، ما هم جز تک تیراندازی های متفرقه با ژ 3، کاری دیگری را اجازه نمی دادیم که انجام بشود، یعنی همان اصول ژاندارمری را رعایت می کردیم، ژاندارمری را هم بعد از مدتی خالی کردیم و آنها رفته بودند، برای عادی نشان دادن وضعیت هم، شب عملیات، تک و توک با ژ3 تیر اندازی می کردیم، به سمت فاو می زدیم، به هوا می زدیم، زمانی که غواص های ما در شب عملیات در آب اروند هم قرار گرفته بودند، گفته بودم، با ژ3 تیر اندازی های متفرقه انجام بشود؛ یعنی زمانی که بچه ها داشتند به سمت جلو می رفتند. تیرهای آنها هم تک و توک می آمد، ولی مشکل خاصی ایجاد نمی کرد، در شب عملیات یک بار در سمت معبر هشت ما روشنایی ایجاد کرده بودند که حدود بیست ثانیه روشن بود و بعد خاموش شد، بعداً که از آنها اسیر گرفته بودیم و این مورد را از آنها سؤال کردیم، می گفتند که برای آزمایش بود و به چیز خاصی مشکوک نشده بودند. [که] برای فرماندهان و خود آقا مرتضی که من نزدیکشان بودم، نگران کننده بود، ما هماهنگی ها را انجام داده بودیم و صبح نیروها را تقسیم بندی کرده بودیم، آقا مرتضی هم، همه آنها را بوسیده بود و ما بچه ها را تک تک از زیر قرآن رد کرده بودیم.
§ در شب عملیات، برخلاف پیش بینی ها، هوا دگرگون شد و شروع به باریدن کرد. این مسأله وضعیت شما را به هم نزد؟
تقریباً از همان دمِ غروب شب عملیات، کم کم هوا دگرگون شد، ساعت شروع عملیات ده شب بود، حدود ساعت هشت شب، کم کم، قطرات باران شروع شد، بچه ها که در آب قرار گرفته بودند، نم نم باران می بارید، این بارندگی، به آرامی تا فردا صبح و روز بعد ادامه داشت، نمی دانم چه سرّی در آن بود، ولی واقعیت آن بود که ما امیدوار بودیم در زمان عملیات [ده شب] که رودخانه اروند در مدّ کامل قرار داشت، به تدریج مهتاب در آید، در طول جنگ، معمولاً[1]. سردار علی فضلی فرمانده ی لشکر10 سیدالشهدای کرج بود و در حال حاضر فرمانده ی قرارگاه ثارالله می باشد. (راوی)
[2]. سردار محبی در این زمان جانشین اطلاعات تیپ یک لشکر 25 کربلا بود. (راوی)